نامه ی ی پسر بد به پدر مهربونش...
پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۲۰ ب.ظ
اینو بخونید زیاد طول نمیکشه...
نامه ی ی پسر بد به پدر مهربونش...
با افسوس و اندوه فراوان برایت مینویسم.من مجبور بودم که با دوست دختر جدیدم فرار کنم.چون جلوی رویارویی شما و مادرم رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با هستی پیدا کردم اون واقعا معرکه است.اما میدونستم تو اون رو نخواهی پذیرفت.به خاطر تیزبینی هاش؛خالکوبی هاش,لباسای تنگ موتورسواری هاش و به خاطر اینکه اون سنش از من خیلی بیشتره.این فقط به احساسات نیست...هستی به من گفت ما میتونیم شاد و خرم باشیم.اون یک تریلی تو زاهدان داره...اون درسته که سرطان داره ولی مهم عشقمه که بش میرسم هرچند من فقط 15 سال دارم...راستی دیروز نتیجه ی آزمایش ایدز اون اومد...متاسفانه ایدز داره...ولی من هنوز پاش وایمیسم تا بمیرم...مامیتونیم رو اون تریلی که گفتم کارکنیم...هرچند اینجا قاچاقچی زیاده...پدر من حتما ی روز میام تا شما نوه هات رو ببینی...
با عشق
پسرت فرهاد...
پاورقی...
پدر هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست,من طبقه ی بالا هستم خونه ی دوستم حسین.فقط خواستم بهت یاد اوری کنم که در دنیا چیزهایی بدتر از اون کارنامه ی مدرسه ام که روی میز هست وجود داره...
دوست دارم بابا,هر وقت اوضاع اومدن به خونه امن بود زنگ بزن تا من بیام خونه...
.
.
.
.
درسته زیاد بود ولی من که از این داستان درسای زیادی گرفتم....:))
۹۲/۰۵/۲۴